این روزا وقت کم میارم سر بزنم اینجا با این حال
زهرا همیشه تو قلبمه...
نمیدونم الان در موردم چی فکر میکنه
اما هر چی که هست برای من جز تنهایی چیزی نیست
دیروز رفتم چنتا چک پاس کنم 2ساعت بانک نشستم تا نوبتم
شد از3تا چک هیچ کدوم موجودی نداشتن
حسابی قاطی کردم ...اولش زنگ زدم بابام شاکی
شدم چون اون چکارو قبول کرده بود بعد رفتم دنبالشون
3تا شهر هرکدوم مال یه شهری بودن,
خلاصه دقیقه نود رفتم بانک وصول کردم...
خلاصه این روزا سرم شلوغه عصرا هم که میرم باشگا
دیگه شب هم وقت نمیکنم..اما...چی بگم..
حی خدا خودت به زهرا بگو ...خودت میدونی چی باید بهش بگی
به خاطر اون خواستم هرکاری بکنم اما اون...
زهرا؟
نظرات شما عزیزان:
|